داداش کوچولو
داداش کوچولو

داداش کوچولو

انس با نماز

سلام دوستان

یه روز که به مسجد رفته بودم یکی از اعضای انجمن اولیاء و مربیان مدرسه بهم گفت قراره یه مراسم بگیریم تحت عنوان انس با نماز و بهم پیشنهاد داد که باهاشون همکاری کنم منم که علاقه ی خاصی به کودکان دارم خواستم از این فرصت استفاده کنم و یه خدمتی بکنم و با کمال میل قبول کردم. بالاخره دیروز این مراسم برگزار شد . شب قبل از مراسم همش خواب میدیدم که مراسم تموم شده و من نرسیدم و هرچه سعی میکردم که (تو خواب ) به خودم بقبولونم که دارم خواب میبینم نمیشد. خلاصه از خواب بیدار شدم و یه نفس راحت کشیدم. اما بگم از مراسم : دخترای کلاس سوم و چهارم و پنجم و همچنین پسرای این سه مقطع با لباس مخصوص ( دخترا با چادر نماز و پسرا با لباس بلند و کلاه سفید ) وارد مسجد شدند و واقعا صحنه ی دیدنی شده بود . خلاصه بعد از خوش آمد گویی و توضیحاتی در مورد نماز ؛ نماز اقامه شد بعد از اتمام نماز من در مورد اهمیت نماز و نتیجه ی آن با یه مثال زنده که همشون دیده بودن صحبت کردم . مثال من احسان بود پسری که در دو سه مطلب قبل گفته بودم براش دعا کنین . آخه احسان بچه ی با نمازیه و حتی قبل از عمل هم نماز خونده و با وضو به اتاق عمل رفته بود . تو مسابقات حفظ در ناحیه ی ۲ بندرعباس اول شده بود . خدا هم بهش کمک کرد و من همه ی اینها رو به بچه ها گفتم. ولی یه مطلب که فراموش کرده بودم این بود که دخترا از صبح مدرسه بودن و این مراسم هم بعد از اتمام ساعات کلاسی بود و من هم زیادی روده درازی کردم و باعث شد که بچه ها خسته بشن. و من بعدا از این موضوع خیلی شرمنده و ناراحت شدم . امیدوارم که منو ببخشن. امیدوارم که شمآ هم‌ به‌ خاطر تحمل کردن این مطالب منو ببخشید.

منتظر نظراتتون میمونم. درپناه حق موفق باشید.

مهد کودک

سلام دوستان

امروز اومدم با یه درد دلی تازه این دفعه در مورد خودم. این ترم کار عملی داریم و بابت انتخاب این واحد عملی ۲۴۰۰۰ تومان پول دادم و واحد به این صورته که باید به یه مهد کودک بریم و گزارش تهیه کنیم از سیر تا پیاز مهد کودک . ما  هم از خدا خواسته ( به علت علاقه ی شدید به کودکان ) رفتیم دنبال مهد کودک یه مهد کودک رفتیم و با یه خانم که مدیر اونجا بود صحبت کردیم و اون هم موافقتش رو اعلام کرد . اما بعد از تعطیلات نوروز که وقت شروع کار بود یه روز رفتیم به اونجا و به گرمی از ما استقبال شد. مرحله ی اول گزارش تقریبا داشت تموم می شد که یه آقایی که خیلی . . .  ( این قسمت توسط خواننده تکمیل شود ) بود اومد و گفت من مدیر اینجا هستم و شما دیگر حق ندارید پا به اینجا بگذارید . علت:چون مرد ( آقا ) هستید . من گفتم که قبلا با اومدن ما موافقت شده و ضمنا مدیر اینجا هم یکی دیگه بود . اگه مخالفید چرا قبلا نگفتید؟ گفت حالا دارم میگم همینه که هست. منم که کاری نمیتونستم بکنم . یه نگاه به معلم های مهد کردم دیدم همه شرمنده هستند و سرها پایین افتاده. آخه خیلی با بچه های مهد انس گرفته بودم و همچنین بچه ها . اونم در مدت فقط یک ساعت. وقتی می خواستم از کلاس برم بیرون بچه ها با تمام وجود فریاد میزدند و مخالفت می کردند ولی چاره چه بود . منم  به بچه هاچیزی در این مورد نگفتم و گفتم من بر میگردم. ( در مورد انس گرفتن بچه ها با من در مطلب آینده اگه خدا بخواد توضیح میدم )

 روز بعد به یه مهد دیگه رفتم بازم همین جواب رو بهم دادن و گفتند : (آقا) قبول نمی کنیم. خلاصه دو هفته کل شهرستان رو گشتیم و این جواب رو شنیدیم. تا اینکه یه مهد کودک خیلی کوچک با تعداد کمی دانش آموز ما رو قبول کردن. خدا خیرشون بده واقعا همکاری میکنن.

اما: مگه آقا بودن چه عیبی داره ؟ مگه آقا یا یه مرد نمیتونه احساس داشته باشه؟ !! نمیتونه محبت بکنه؟!!! چرا همه فکر میکنن که فقط خانمها مخصوص این کار هستند؟ نه نه هرگز این طور نیست . مگه شما آقای داریوش فرضایی ( عمو پورنگ ) رو نمیشناسید؟ مگه اون تو کارش موفق نیست؟ ( البته همه ی کاراش رو قبول ندارم ) . من به جرات میتونم بگم که علاقه ام نسبت به کودکان و موفقیتم در این زمینه بیشتر از آقا داریوشه. البته منظورم حسادت نیست و برای ایشون هم احترام قائلم و براش آرزوی موفقیت بیشتر می کنم . اما کسانی که منو میشناسن بهتر حرفمو میفهمن و این موضوع رو احساس میکنن . چرا یه نفر مثل من با این همه علاقه باید اینجوری دردسر بکشه و دخترای دانشجوی هم رشته ام که همش حرف از بی علاقگی و تغییر رشته و نداشتن حوصله ی بچه به راحتی قبولشون میکنن؟

چون من آقا هستم و اونا خانم؟ این انصافه؟  شما بگید . . . . منتظرم. 

دوباره

با عرض سلام خدمت دوستان

بازم اومدم و امیدوارم که منو ببخشید از اینکه مدتی مطالبی نمی نوشتم

 این دفعه یه خبر خوب دارم . احسان یادتون هست ؟ اگه یادتون رفته مطلب قبلی رو بخونین . الان از تهران اومده و خدا شفاش داده و بیماری تومر مغزیش هم الحمدلله خوب شده . ولی هنوز نمیتونه خوب راه بره ولی یواش یواش داره حالش بهتر میشه . براش دعا کنین تا کاملا حالش خوب بشه.

تا بعد . . .

احسان

با عرض سلام خدمت دوستان

چند روز پیش یکی از شاگردام که خودم شاگرد باباش هستم به علت بیماری تومر مغزی به تهران رفت و دیروز عصر عملش کردن و از ساعت ۵ عصر تا ۱۱ شب تو اتاق عمل بوده . الحمد لله عمل موفقیت آمیز بوده و بعد از عمل هم به هوش اومده و الان تو بخش ای سی یو تحت مراقبت های ویژه به سر میبره. اسمش احسانِ و ۱۱ سالشه . براش دعا کنیین تا مشکلی براش پیش نیاد. خیلی دوستش دارم . آخه نمیدونین چقدر با ادبه . با این سن کمش یه وعده هم نمازش فوت نمیشه . امیدوارم که هرچه زودتر حالش خوب بشه و برگرده خونه. آمین

ابو الفضل کوچولو

. . .  یه شب رفتم خونشون البته نمیشه بهش گفت خونه یه اتاق بود که دیوارای گلیش داشت می ریخت کف اتاق برآمدگی های وحشتناکی داشت عرض اتاق به ۵/۱ متر نمی رسید و نمی شد در عرض اتاق خوابید همه ی زندگیشون همون اتاق بود و یه کم وسایل در گوشه ی اتاق و ماهی ۳۰ هزار تومان اجاره که باید می دادن . اون شب خیلی دلم گرفت وقتی دیدم ابوالفضل کوچولو با آب و تاب داشت برام از اسباب بازی هایی که داشت میگفت و طرز کارش رو برام توضیح می داد ولی اسباب بازی هایی که خیلی ساده و ابتدایی بودن . ابوالفضل بچه ی با استعدادیه و نمرات نوبت اولش همش ۲۰ شده ولی یکی نیست که یه جایزه ی کوچولو  براش بخره . یه مساله ای که ذهن منو مشغول کرده اینه که اون به هیچ وجه حاضر نیست که به باباش بگه (بابا) اصلا دوستش نداره . میگه اون همش منو با کمربند میزنه منم دوستش ندارم . یه روز بهم گفت امروز عباس منو زده من گفتم عباس کیه گفت بابام . این اولین باری بود که ازش شنیدم به باباش گفت بابا . در کل وضعیت روانی خوبی نداره البته مشکل روانی نداره ولی اگه با این وضعیت پیش بره ممکنه دچار مشکل بشه.

از شما دوستان می خوام که راهنماییم کنین چه کار کنم و براش دعا کنین که مشکلش حل بشه .

ابوالفضل کوچولو

سلام بازم اومدم با یه درد دلی تازه:

تو دانشگاهمون یه بوفه بود که یه خانم اونجا کار میکرد این خانم یه بچه داشت که تنها بچه اش بود اسمش ابوالفضل بود . خانواده ی فقیری بودن و دانشگاه ماهانه ۱۲۰ هزار تومان از اونا به خاطر امتیاز بوفه داری میگرفت که نهایتا ورشکست شدن و رفتن اما من تو این مدت باهاشون آشنا شدم . یه شوهر داشت که دکترا گفتن ۶ ماه الی یک سال بیشتر زنده نمیمونه ( به خاطر اعتیاد ) زن بیچاره باید از صبح تا شب کار کنه و خرج بچه و شوهر معتادش رو در بیاره . یه روز من بهش پیشنهاد دادم که میتونم برای بچه ات کلاس آموزش قرآن بزارم می خواستم یه کمکی بهشون بکنم . خانمه گفت من تو هزینه هاش موندم . من گفتم من هزینه ای نمیگیرم . از خوشحالی نمیدونست چی بگه . حالا مدتیه که با ابوالفضل کلاس دارم و چیز های زیادی متوجه شدم که . . . .

ادامه دارد . . . . .

دعا

خدایا تو را شکر که باران رحمتت را بر ما نازل کردی ( اللهم اجعلها سقیا رحمه و لا تجعلها سقیا عذاب و لا محق و لا بلاء و لا هدم و لا غرق) آمین

نکته

مفهوم برای شما که به تربیت اصولی فرزندتان علاقه مندید.

 

بکار بردن توصیه های زیر در تربیت فرزندان،  اعتماد بنفس  و موفقیت آنها را به ارمغان خواهد آورد.

 

1_ برای کاستن از میزان اطاعتهای محض و عاری از تفکر و اراده، فرزندتان را با " روش انجام وظایف " خودش آشنا سازید.

2_ به جای انتقال " اندیشه های "خودتان به کودکان آنها را با "روش اندیشیدن " آشنا سازید.

3_ به "عملکرد و رفتار" فرزندتان می توانید ایراد بگیرید و اعتراض کنید ولی به " شخصیت" او هرگز لطمه ای وارد نسازید.

4_ با مقدار محدودی " بی اعتنایی" بین هر قهر و آشتی از تکرار خطاها جلوگیری کنید.

5_ مسئولیت تربیتی فرزندان کوچکتر را به فرزندان بزرگتر واگذار نکنید.

6_ بدون شناخت کودکان را هدایت نکنید. سعی کنید" توقع" خانواده از " توان" فرزند فراتر نرود.

7_ سعی کنید" توقعات" شما از فرزندتان با "توان" هوشی ، عاطفی، اجتماعی و جسمی فرزندتان هماهنگ باشد.

8_ به فرزندتان " مسئولیت" بدهید تا او احساس ارزش و اهمیت کند و مسئولیت کارهایش را بعهده بگیرد.

9_ پاسخ اکثر" سئوالات" کودکان را از "خود شان" بپرسید واز ارائه راه حل سریع خوداری کنید.

10_ سعی کنید فرزندانتان" اشتباهات" خودشان را امری "عادی"تلقی نکنند.

نکته

بازی دنیای کودک است با دنیای کودکان بازی نکنید