داداش کوچولو
داداش کوچولو

داداش کوچولو

تا می توانی دلی بدست آور

با عرض سلام خدمت دوستان:

در حالی که داشتم تو خیابون قدم میزدم چشمم به دو کودک افتاد که داشتند نون می فروختن منم طبق معمول دلم براشون سوخت و رفتم جلو وقتی بهشون سلام کردم کمی تعجب کردن که یکی با لبخند بهشون سلام میکنه فهمیدن که مشتری نیستم. ازشون پرسیدم کلاس چندم هستین .یکیشون کلاس اول و یکی کلاس سوم بود . شیفت مخالف میومدن و نون میفروختن نونایی که مادرشون درست میکرد. و روزی ۵۰۰ تومان عایدشون میشد . آخه با ۵۰۰ تومان مگه چکار میشه کرد؟؟؟؟؟  وقتی کمی دست به سرشون کشیدم یه کم حرفهای شیرین براشون زدم نون فروختن یادشون رفت با شوق و ذوق دو نفری کنارم نشستن و به چشمام زل زدن و به حرفام گوش کردن. آخه این بچه ها که محبت ندیدن کافیه یکی یه کم بهشون یه نیم نگاهی بکنه از خوشحالی سر از پا نمی شناسن. حالا اگه به جای یکی که واقعا دلسوز باشه یه معتاد یه دزد یه . . . بهشون توجه کنه چی میشه؟؟؟؟ خدایا خودت این کودکان را حفظ کن. آمین.

بیایید کودکان را دریابیم

کودکان را دریابیم

با عرض سلام خدمت دوستان.

از ین به بعد سعی میکنم بیشتر مطلب بنویسم چون امتحاناتم تموم شده و فرصت بیشتری دارم ولی از شما خواهش میکنم نظر بدین تا منم تشویق بشم . بابا منم نیاز به تشویق دارم یه نگاه به نظرات بکنین همش {۰} . آخه من به چه امیدی بنویسم .

بگذریم اینم حرفای دلم که تقدیمش میکنم به شما:

بسم الله الرحمن الرحیم

کودک، واژه ای که مرا به تفکر وا می دارد . در پس این واژه حرف هایی نهفته است که فقط به گوش دل قابل شنیدن است. به دور و بر خود نگاه کن چند کودک می بینی . به آن کودکی که گوشه ی پیاده رو نشسته و دارد با ترازوی خود انسان ها را وزن می کند بنگر . چه می بینی؟ کمی آن ور تر را ببین آن کودک را که دارد با کیف کوچکش به مدرسه می رود، چه می بینی؟ حال به خانه ی خود بیا و کودک دلبندت را ببین . چه می بینی؟ یا بهتر بگویم چه چیز مشترکی در وجود این کودکان می بینی؟ اگر با چشم دل به این منظر بنگری همان چیز هایی را می بینی که من می بینم. من در وجود همه ی این کودکان و در پس نگاه هایشان حرف هایی می بینم که با تمام وجود آنها را به من القا می کنند. آنها با تمام وجود فریاد می زنند که ای بزرگ ترها ای پدرم ای مادرم ای معلم من و ای مردم به فریادم برسید. خدایم مرا همچون غنچه ای نو پا که از دل زمین می روید پاک متولد کرده و صفحه ی سفید قلبم همچون گلبرگ های لاله ی سفید عاری از هر گونه ناپاکیست. نگذراید وجود پاک من به نا مهربانی ها آلوده شود نگذارید ریشه های با طراوت ایمانم از بی توجهی خشکیده شود، نگذارید گلبرگ های امیدم که هنوز باز نشده اند پر پر شود و  برگ های سبز زندگی ام از پرتو  نور الهی محروم بماند و زرد و پژمرده شود. اینها وظیفه ی شماست . وظیفه ی شماست که همچون باغبان مرا پرورش دهید، آگاهم کنید، از خطرات، از مشکلات، از فراز و نشیب ها، از پاکی ها و نا پاکی ها، از سرّ هستی، از رمز و راز طبیعت، از بایدها و نبایدها، از گذشته و حال و آینده، از زمین و بذری که باید در آن بکاریم و در آینده ای نچندان دور آن را درو کنیم و از خالقم، کسی که وجودم زوجودش بوجود آمد.

آری این حرف ها را می توان در چشمان هر کودکی خواند اما نه با چشم سر بلکه باید چشم دل خود را باز کرد، خالص شد و عاری از هر گونه تبعیض نگاه کرد. کودکان را باید دوست داشت نه به خاطر دل خود بلکه به خاطر خودشان و به خاطر خدا . باید آنها را درک کرد و فهمید و آنگاه می توانیم آنها را بفهمیم که با آنها یکی شویم، با گریه هایشان گریه کنیم و با خنده هایشان شاد شویم و بخندیم، و با شکفتنشان بشکفیم . بله کسی می تواند قدم در این راه بگذارد که اهل دل باشد و کیست که اهل دل نباشد.

کودکان دریا هستند و دریا را چو دریابی دُر یابی.

بیایید کودکان را دریابیم.

 

نویسنده: داداش کوچولو