سلام بازم اومدم با یه درد دلی تازه:
تو دانشگاهمون یه بوفه بود که یه خانم اونجا کار میکرد این خانم یه بچه داشت که تنها بچه اش بود اسمش ابوالفضل بود . خانواده ی فقیری بودن و دانشگاه ماهانه ۱۲۰ هزار تومان از اونا به خاطر امتیاز بوفه داری میگرفت که نهایتا ورشکست شدن و رفتن اما من تو این مدت باهاشون آشنا شدم . یه شوهر داشت که دکترا گفتن ۶ ماه الی یک سال بیشتر زنده نمیمونه ( به خاطر اعتیاد ) زن بیچاره باید از صبح تا شب کار کنه و خرج بچه و شوهر معتادش رو در بیاره . یه روز من بهش پیشنهاد دادم که میتونم برای بچه ات کلاس آموزش قرآن بزارم می خواستم یه کمکی بهشون بکنم . خانمه گفت من تو هزینه هاش موندم . من گفتم من هزینه ای نمیگیرم . از خوشحالی نمیدونست چی بگه . حالا مدتیه که با ابوالفضل کلاس دارم و چیز های زیادی متوجه شدم که . . . .
ادامه دارد . . . . .
سلام داداش کوچولو
من همین پیش پای شمام فعلا ساکن خمیرم ولی اصلیتم کهورستونی اه از آقا عادل بپرس
سلام داداش کوچولو
خیلی وقته ندیدمت
یه مطلب در باره اموزش ریاضی کودکان
گذاشتم تو وبلاگم ببین بد نیست.
آقا زودتر بقیه ش رو بگو داشتیم حال میکردیم زدی تو حال ما عجب بد بختیه ها