داداش کوچولو
داداش کوچولو

داداش کوچولو

درخواست

سلام دوستا میخوام بگم این رسمش نیست تو پست قبلی از سیر تا پیاز زندگیم رو براتون گفتم که کمکم کنین ولی شما یه نظر هم ندادین خواهش میکنم نظر بدین من به راهنمایی شما احتیاج دارم حتی تو که داری الان وبلاگم رو میخونی و شاید اولین بارت باشه .

یه نظر . . . فقط همین . . . چشمام در اومد از انتظار . . . 

منتظرم..................................

بگید من کیم؟؟؟

سلام دوستان امروز میخوام یه کم روده درازی کنم فقط ازتون خواهش میکنم که فکر نکنین دارم از خودم تعریف میکنم نه فقط میخوام جواب یه سوال رو بدونم :من چجوریم؟

من از بچگی علاقه داشتم که علاوه بر اینکه با هم سن سالام بازی کنم با کوچیکتر از خودم هم بازی کنم اما همیشه به من میگفتن تو که دیگه بزرگ شدی چرا با اینا بازی میکنی؟  منم اینو یه نقص میدیدم اما فکر میکردم وقتی بزرگتر شدم شاید دیگه اینجوری نباشم اما کم کم که بزرگتر شدم دیدم علاقه ام نسبت به کوچکترا کم نشده فهمیدم که من  به کودکان علاقه مند هستم اما علاقه ام رو گرفتم و وقتی حدودا دوم سوم دبیرستان بودم وارد فعالیت های فرهنگی برای کودکان شدم مثل تشکیل گروه سرود و کلاس قرآن و . . . خلاصه کم کم علاقه ام جهت دار شد و تونستم اعتماد مردم رو نسبت به خودم جلب کنم بعد برای ادامه تحصیل به یه شهر دیگه رفتم و اونجا هم به فعالیت هام ادامه دادم و از اونجایی که علاقه ی زیادی به کارم داشتم تو کارم موفق بودم و در کنارش کتابای روان شناسی هم میخوندم . اما موضوعی که برام مبهمه علاقه ی شدید من که روز به روز هم داره بیشتر میشه نسبت به شاگردام و کودکانه تا حدی که اگه یکیشون مریض بشه نمیتونم تاقت بیارم و برای دیدنش مسیر ۲۵۰ کیلومتری رو میرم ( اینو که دارم میگم پیش اومده ) اونا هم علاقه ی شدیدی به من دارن تا حدی که وقتی میفهمن امسال من معلمشون نیستم یه روز مریض میشن از ناراحتی ( اینم پیش اومده ) حالا گریه که سهله . یه خاطره بگم تا بیشتر از من بدونید : یه روز به یه مهد کودک ( که قرار بود اونجا تدریس کنم ولی به خاطر برخی مشکلات نتونستم ) رفتم . به دو تا کلاس سر زدم و کمی با بچه ها صحبت کردم و عکس ازشون گرفتم اما وقتی میخواستم از اونجا برم تا جا بود جلو در کلاس ایستادن و گفتن نمیزاریم بری من گفتم پس بریم تو حیاط قبول کردن و لی چهار نفر یه دستم و گرفته بودن چهار نفر دیگه اون دستم و سه نفر لباسامو و . .  یکی دوتا پریدن در حیاط رو بستن و به خانم مدیر گفتن نذارید این بره درو قفل کنید . واقعا تعجب کردم میلاد دستم و چسبیده بود و مرتب میبوسید و میگفت تنو بیا معلم ما بشو واقعا مات و مبهوت مونده بودم مگه من چکار کردم که اینهمه به من علاقه پیدا کردن ( نمیدونم شما بگید ) مگه این مربیای دلسوزی که من میشناسمشون چند ماه براشون زحمت نکشیدن چرا به اونا این همه علاقه نشون نمیدن؟ شاید بگین به خاطر اینه که من براشون تازگی دارم اما خودم هم دو سال مهد کودک یا بهتر بگم کلاس برای خردسالان داشتم اونا هم همینجوری بهم علاقه داشتن . مادر یکی از شاگردام میگفت نمیدونم چکار کردی که بچم این همه علاقه مند شده مهد کودک دولتی با این همه امکانات و مربیای با تجربه بچم به زور میرفت ولی تو این اتاق کوچیک که از امکانات تفریحی هیچ خبری نیست با این علاقه داره میاد تازه از یک ساعت زودتر آماده باش نشسته و داره ثانیه شماری میکنه !!!!!!!  خلاصه بگم نمیدونم چرا اینجوریه چرا این همه بچه ها به من علاقه پیدا میکنن کافیه یه جلسه بیان کلاسم دیگه حاضر نیستن با هیچی منو عوض کنن. پس بهم حق میدین که این همه به بچه ها علاقه مند باشم ؟ ؟ ؟

حال بهم بگید من کیم چجوریم و چرا اینجوریم؟ ! ! !

 

 

عکس

 

داستان ابوالفضل رو که یادتون هست ؛ اینم عکسش

حدیث

سلام دوستان

اگه به قسمت نظرات مطلب قبلی نگاه کنید میبینید که یه آقایی نوشته : ( همه بچه ها شرایط سالم وپاک بدنیا اومدن رو ندارن...پس این حرف دیگه معنی نداره مال قدیماست )

اما من اینجوری فکر نمیکنم و بازم میگم : همه ی کودکان پاک متولد می شوند و وجه استدلال من حدیث شریف نبوی است:

قال رسول الله ( صلی الله علیه وسلم ) : کُلُّ مولودیولَدُ علی الفطرة فإنما ابَواهُ یُهَوِّدانه او یُنَصِّرانه او یُمَجِّسانه . (او کما قال صلی الله علیه وسلم )

رسول خدا ( صلی الله علیه وسلم ) می فرمایند: هرکودکی بر فطرت پاک توحید متولد می شود و این پدر و مادر هستند که او را یهودی یا مسیحی یا مجوسی می کنند.

از این حدیث شریف فهمیده می شود که هیچ کودکی دزد متولد نمی شود ؛ هیچ کودکی قاتل متولد نمی شود ؛ هیچ کودکی خائن متولد نمی شود و هیچ کودکی . . . .

این گفتار گفتاریست که باید در آن تأمل کرد و به نظر من هیچ وقت کهنه نخواهد شد و هر چه بیشتر از آن می گذرد حقیقت آن روشنتر می شود. این موضوع به تجربه برایم ثابت شده . وقتی کودکانی را میبینم که در خانواده تربیت درستی نداشته اند و دارای مشکلات رفتاری و تربیتی مختلفی هستند اما پس از مدتی که با آنها کار  می کنم میبینم که تبدیل به فرشته می شوند به این نتیجه می رسم که آنها از همان ابتدا مانند یک فرشته بوده اند اما گرد و غبار تربیت ناصحیح بر آنها نشسته و درخشش قلب پاکشان در پس آن مخفی مانده و فقط کسی را میخواهند که این گرد و غبار را کنار بزند.

حال شما بگویید آیا من ( نوعی ) که معلمم  آنها را به این مرحله رسانده ام یا از قبل بر این فطرت بنا نهاده شده اند؟؟؟؟

یک تکه آهن زنگ زده وقتی با سیقل دادن براق می شود که اصل و گوهرش براق باشد وگرنه هرچه آن را سیقل دهی به روشنایی نخواهی رسید البته روش سیقل دادن نیز مهم است .

               چون بود اصل گوهری قابل؛ تربیت را در او اثر باشد

                                                   هیچ سیقل نکو نخواهد کرد آهنی را که بد گهر باشد

پس این کودکان نیز اصل گوهرشان پاک است و پاک متولد شده اند.

پس باز هم می گویم و بارها و بارها خواهم گفت و پای حرف خود خواهم ایستاد که:

« هر کودکی پاک متولد می شود نگذارید آلوده شود »

نکته

همه ی کودکان پاک متولد می شوند نگذارید آلوده شوند.

انس با نماز

سلام دوستان

یه روز که به مسجد رفته بودم یکی از اعضای انجمن اولیاء و مربیان مدرسه بهم گفت قراره یه مراسم بگیریم تحت عنوان انس با نماز و بهم پیشنهاد داد که باهاشون همکاری کنم منم که علاقه ی خاصی به کودکان دارم خواستم از این فرصت استفاده کنم و یه خدمتی بکنم و با کمال میل قبول کردم. بالاخره دیروز این مراسم برگزار شد . شب قبل از مراسم همش خواب میدیدم که مراسم تموم شده و من نرسیدم و هرچه سعی میکردم که (تو خواب ) به خودم بقبولونم که دارم خواب میبینم نمیشد. خلاصه از خواب بیدار شدم و یه نفس راحت کشیدم. اما بگم از مراسم : دخترای کلاس سوم و چهارم و پنجم و همچنین پسرای این سه مقطع با لباس مخصوص ( دخترا با چادر نماز و پسرا با لباس بلند و کلاه سفید ) وارد مسجد شدند و واقعا صحنه ی دیدنی شده بود . خلاصه بعد از خوش آمد گویی و توضیحاتی در مورد نماز ؛ نماز اقامه شد بعد از اتمام نماز من در مورد اهمیت نماز و نتیجه ی آن با یه مثال زنده که همشون دیده بودن صحبت کردم . مثال من احسان بود پسری که در دو سه مطلب قبل گفته بودم براش دعا کنین . آخه احسان بچه ی با نمازیه و حتی قبل از عمل هم نماز خونده و با وضو به اتاق عمل رفته بود . تو مسابقات حفظ در ناحیه ی ۲ بندرعباس اول شده بود . خدا هم بهش کمک کرد و من همه ی اینها رو به بچه ها گفتم. ولی یه مطلب که فراموش کرده بودم این بود که دخترا از صبح مدرسه بودن و این مراسم هم بعد از اتمام ساعات کلاسی بود و من هم زیادی روده درازی کردم و باعث شد که بچه ها خسته بشن. و من بعدا از این موضوع خیلی شرمنده و ناراحت شدم . امیدوارم که منو ببخشن. امیدوارم که شمآ هم‌ به‌ خاطر تحمل کردن این مطالب منو ببخشید.

منتظر نظراتتون میمونم. درپناه حق موفق باشید.