داداش کوچولو
داداش کوچولو

داداش کوچولو

بازگشت همه به سوی اوست

سلام.

بعد از اینکه سه چهار روز رفتم خونه صبح دوشنبه اومدم دانشکده که حالم خوب که نشد هیچ بدتر هم شدم ( سرما خورده بودم ) . وقتی تو خوابگاه اومدم دیدم یکی از دوستام اونجاست و یه خبر بدی بهم داد. خبر فوت یکی از دوستانم که اسمش محمود بود.

من با نوشتن این مطلب نمی خوام ناراحتی زیادم رو بیان کنم بلکه می خوام درباره ی دوستم و یه چیز خیلی عجیب براتون بگم :

دوستم محمود ۲۰ سالش بود. حافظ کل قرآن بود ؛ دانشگاه هم می رفت و کار هم می کرد. شب ها هم تو مسجد کلاس قرآن برای بچه های کوچولو داشت. و امامت مسجد و اذان و . . . خلاصه حسابی با خدا بود. اون روز که می خواست بره پیش خدا به شاگرداش میگه امروز کلاس تعطیله و شاگرداش از این موضوع تعجب می کنن و میپرسن چرا ولی اون میگه تعطیله و جوابی نمیده . بعد به برادر کوچیکترش میگه حتما سه بار قرآن رو از اول تا آخر بخون؛ تو این چند روز اونم میگه باشه . بعد میره تو اتاقش و در رو از داخل می بنده بعد میره حموم و لباسای تمیز می پوشه و کل اتاقش رو مرتب میکنه و روی دیوار برای پدر و مادرش یادگاری می چسپونه و وصیت نامه اش رو می نویسه و میخوابه.....

.... عصر هرچی صداش میزنن جواب نمیده و دیگه بلند نمیشه . . .  چون دیگه محمود من رفته بود پیش خدا. خیلی عجیبه !!! اون میدونسته که کی میمیره . دادگاه مرگ رو مشکوک اعلام میکنه و اونو میبرن پزشکی قانونی و تا الآن که شما این مطلب رو دارید می خونید علتی برای مرگ پیدا نشده فقط همینطور روح از بدن محمود خارج شده.

باید بگم که این واقعه خیلی رو جوونای شهر تاثیر گذاشته و مسجدا آباد شده و همه دارن به طرف مسجد و یادگیری قرآن میان.

من خیلی ناراحت شدم و گریم گرفت الان که دارم این مطلب رو می نویسم سرم رو پشت مانیتور قایم کردم تا کسی اشکامو نبینه. نمیدونم چرا اینقدر روم تاثیر گذاشته شاید دارم به حال زار خودم گریه میکنم که کجا هستم و دوستانم در کجا هستن! دیشب دوباره خواب بابام رو دیدم خیلی دلم براش تنگ شده بود. ( خدا رحمتش کنه ) نمیدونم این چند روز که رو تختم افتاده بودم و این خبر هم بهم رسید خیلی افسرده شدم . دیشب که خوابم نمی برد و تکیه داده بودم به دیوار ( به علت تنگی نفس ) یاد شب هایی میفتادم که بابای مرحومم از درد قلب خوابش نمی برد. شاید به خاطر همین خوابش رو دیدم. منو خواهرم فاطمه و برادرم محمد بودیم.

همه دارن میرن. معلوم نیست ما کی میریم. شاید الان شاید فردا.... فقط خدا میدونه... مهم اینه که با دست پر بریم.

وقتی به دنیا اومدیم همه خندان بودن و ما گریان چه خوبه که وقتی بریم همه گریان باشن و ما خندان.

. . . ببخشید... حواسم نبود. خیلی پرت پلا گفتم مثل آدمای روانی... آخه خیلی دلم گرفته و یه جور باید خالیش کنم....

اینجا هم جای درد دله....

برام دعا کنین... خیلی محتاج دعا هستم.

در پناه حق

نظرات 9 + ارسال نظر
سروناز پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام داداشی
خدا رحمتش کنه خوش به حالش که الان پیش خداست
از اون غم درونی که هر چی بگم کم گفتم مجالی برای گفتن نیست

عرفان جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ http://ruydar.blogsky.com

سلام . به کرمی تابستان رویدر و به بلندی رخ
به سبزی درختهای نخل .. به روانی آبهای هو خشو
بعد مدتها به وبت سر سزدم مطالب و تا آخر خوندم
خدا رحمتش کنه ..
موفق باشی )شما ما رو دعا کن
یا حق

منونم عرفان جان بازم بیا.

بهار، مامان دانیل یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ب.ظ http://daniel-sh.blogfa.com/

مرسی که به وب پسرم سر زدید و البته که خوشحال می شم نظرتون رو هم بنویسید...
در مورد این دوستی که فوت کردن اولا به شما و خانواده شون تسلیت می گم و از خدا برای پدر و مادرش صبر می طلبم .... ثانیا بگم که من هم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و به پاکی وجودشون غبطه خوردم... چه مرگ راحتی گویا خدا خیلی دوستش داشته...
************************************

برای شما هم موفقیت های روز افزون آرزو می کنم....

مهلا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.mehla65.blogfa.com

سلام ازاینکه به وبم سرزدیدممنونم .سعی می کنم تاریخچه ی رویدرراپیداکنم.به خاطردرگذشت دوستت متاسفم.

مادر تنها یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:51 ب.ظ http://tanhaian.persianblog.com

سلام پسرم. خیلی متاسفم. هم بابت دوستت و هم بابیت ناراحتی خودت. خوش به حال اون دوستت که قبل از اینکه آلوده این دنیای کثیف بشه رفت و متاسفم برای بازمانده هاش که با خاطره هاش حسرتش به جا موندن. امیدوارم خدا به همه شما صبر بده. داداش کوچولوتم از همین جا بهت تسلیت می گه داداش مهربونش. راستی بابت ایمیلت هم ممنون اما اگه نتونستم شاید زحمتشو به خودت بدم.

سروناز سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:51 ب.ظ

سلام خوبی
من به فارسی جوابتو میگم
مه اتم پی تو تو ته چیش ناچوت
مگه مه نظر اومندده ؟؟؟ها ؟؟؟
ادفی ب کسی مگو خا الان اومنویشته داره
شاد بش

باد صحرا چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ

سلام داداشی
بهت تسلیت میگم خوشا به سعادتش خدا اونو خیلی دوست داره کاش ما هم به این درجات برسیم
الهی آمین

زهرا جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ق.ظ http://madaraneh.mihanblog.com/

سلام، خوبی، واقعا تاثر انگیز و همون طور که گفته بودی عجیب و غیر عادی، چط.ر می شه یک نفر بدونه و خودش رو برای مرگ آماده بکنه!!!! تسلیت می گم و ...
دلم نمیاد بگم خدا رحمتش کنه، چون با این چیزهایی که نوشتی ...

بیداری سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ق.ظ http://bidary.blogsky.com

من الان بعد از تقریبا یک سال میام. ببخش که دوباره به یادت میارم اما بهش غبطه خوردم. من هم یه دوست خیلی خوب و پاک داشتم که خیلی راحت رفت اون هم تقریبا یه سال میشه.. می دونی باید تا آخرین لحظه مبارزه کرد چون معلوم نیست اون لحظه آخر کی هست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد